در دل شب، نغمه ی باد و باران، غوغای دل
می تپد در سینه ام، آوای جان، سودای دل
هر ستاره در افق، چون گوهری درخشان است
می زند بر تار شب، برق نگاه زیبای دل
هر گلی در باغ عشق، با عطر خود می فریبد
می برد هوش از سرم، بوی خوش و رویای دل
در مسیر زندگی، هر گام را با شوق باید
تا که پیدا کنمش، آن گوهر یکتای دل
چون نسیمی که به گل، بوسه زند در صبحگاه
می نوازد بر دلم، آن نغمه ی شیدای دل
در نگاهت می درخشد، آسمان بی انتها
می کشم بر چشم خود، تصویر آن دریای دل
چون پرنده ای به پرواز، در افق های امید
می رود تا که بیابد، آشیان و مأوای دل
هر غزالی در بیابان، با نگاهش می فریبد
می نشاند بر دلم، آن قصه ی زیبای دل
در سکوت شب، صدای عشق را می شنوم
می نوازد بر دلم، آن نغمه ی رسوای دل
در میان این همه شور و هیاهوی جهان
می تپد آرام و بی صدا، آن راز شیدای دل
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR