چون شراب ناب در جام بلور افتاده ام
در خم زلف تو پیچان و صبور افتاده ام
هر نفس صد بار می میرم و زنده می شوم
در تب و تاب نگاهت چو تنور افتاده ام
گرچه دورم از تو، اما به خیالت هر شب
همچو پروانه به گرد شمع نور افتاده ام
بی تو دریای غمم، با تو بهشت جاودان
بین که در برزخ هجران چه غیور افتاده ام
زهر هجرت را چشیدم، شهد وصلت را نه
در میان این دو حالت، مست و مخمور افتاده ام
چون غزال تشنه در صحرای عشقت می دوم
لیک در دام نگاه مست و شور افتاده ام
گر چه صد ره توبه کردم از می لعل لبت
باز در دام لب میگون و سور افتاده ام
عقل را در پای عشقت قربانی کرده ام
در جنون شوق تو مدهوش و عور افتاده ام
چون صدف در بحر عشقت غوطه ور گشتم که تا
گوهری یابم، ولی در قعر شور افتاده ام
از نسیم زلف تو مستم چنان، کز خویشتن
بی خبر چون برگ در باد عبور افتاده ام
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR