دل ز شوق دیدنت در راه و بی راه افتاده است
چون پر پروانه ای در شعله ها آه افتاده است
چشم مستت می برد آرام و خواب از دیده ها
چون نسیمی در دل صحرا به راه افتاده است
عشق تو چون موج دریا می زند بر ساحلم
دل به پیش موج عشقت بی پناه افتاده است
زلف مشکینت به گردن حلقه کرده همچو دام
دل به دام زلف تو چون مرغ، آه افتاده است
از نگاهت شعله ور شد آتش در جان من
چشم تو چون برق در دل شب سیاه افتاده است
چون گل یاسین بهاری در دل صحرا شکفت
عشق تو در دل من چون یک گناه افتاده است
چون شرابی در قدح بهر وجودم مستی است
عشق تو در جام دل چون یک پناه افتاده است
هر که بوسید از لبت شهد و شکر را چشید
بوسه از لبهای تو چون یک گواه افتاده است
دل ز شوق دیدنت در راه و بی راه افتاده است
چون نسیمی در دل صحرا به راه افتاده است
چشم مستت می برد آرام و خواب از دیده ها
دل به دام زلف تو چون مرغ، آه افتاده است
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR