آینه در دست، ماه از رشک رویت خیره شد
شب به زلفت وام دار و صبح از مویت خیره شد
چشم مستت فتنه ای در شهر عشق افروخته
عقل از این آشوب و غوغای هیاهویت خیره شد
لب گشودی، غنچه ها از شرم لب بر هم زدند
بلبل از آواز جان افزای گلرویت خیره شد
تیر مژگانت به قلب آهوان صحرا نشست
صید از این صیادی و تیر کمانجویت خیره شد
عطر گیسویت، نسیم باغ عدن را ربود
مشک از این بوی دل آویز عنبربویت خیره شد
در خم گیسوی تو صد دل گرفتار آمده
دام از این صید پریشان حال مویت خیره شد
لعل لب هایت شراب ناب کوثر می چکد
جام از این می، ساقی از این جام مینویت خیره شد
حُسن رخسارت چو خورشیدی جهان افروز گشت
ذره در رقص آمد و از پرتو رویت خیره شد
ناز چشمانت، دل صد عاشق شیدا شکست
سنگ از این نازک دلی و طبع دلجویت خیره شد
قامتت سرو چمن را از خجالت خم نمود
باغبان از این قد و بالای دلجویت خیره شد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR