« عهد »
فردا بروی من نگرانم که نیایی
من فکر تو هستم تو بگو فکر کجایی ؟
با هر نفسی تا نفسی آه کشیدم
هر آنچه که خواهی بطلب ، غیر جدایی!
من یاد تو بودم تو نبودی به گمانم
بر عهد تو ماندم که هنوزم تو بیایی
مجنون شده ام تا به رقیبم برسانند
در ملکیتت نیست دگر شرم و حیایی
من خیر ندیدم ، به یقین خیر نبینی!
با سنگ دلت ، دنگ ! شکستی ؛ چه صدایی!
این آه بدان از ته اعماق دلم بود
با من به از آن باش که با خلق خدایی..
امید امام وردی 🌒 ماهان🌒
ZibaMatn.IR