چون نقاب از چهرهٔ خورشید بردار...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

چون نقاب از چهرهٔ خورشید بردارد سحر
راز شب را می گشاید پردهٔ اسرار در

هر که دل را پیش از این دریا کند از مهر و عشق
موج ها بر ساحلش آرد گران بار از گهر

چون صدف در خود نهان داری تو گوهرهای ناب
در میان جمع باشی همچو شمعی سربه سر

چشم هایت گرچه می سوزند دل را در نهان
می کنی با اشک خود سبزتر از گل، این جگر

گرچه می گردد غبار از کلفت ایام بیش
می زند در زیر پا بال و پر خود را سفر

آب زلالی که در دل داری از مهر و صفا
رحم کن بر تشنگان، بنما ز لطف خود اثر

چشم بندی کرده ای بر دیدهٔ حیران خلق
می کنی راز جهان را در دل خود نیکوتر

گرچه خوبان بر دل ما رحمتی دارند گاه
برگ سبزی می نهند از بهر خود در این گذر

هر که زخمی شد ز عشق و درد عین الکمال
می پوشاند ز دیگران، زخم های دل به سر

مهدی غلامعلی شاهی

ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
متن مهدی غلامعلی شاهی
اشتراک‌گذاری