زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد
با چین پیشانی پدر هی پیر تر میشد

دریاچه ای پشت نگاهش داشت؛ با هر غم
چشمان کم سویش همیشه پر گهر می شد



وقتی پُر از قَد قامَتش میشد دهان صبح
از اشک چشمش گونه ی سجاده تر می شد

هر روز وقتی با صدای ساعت خورشید
خوابش بهم می خورد و گوشش باخبر می شد

می دیدم او را بر سر سجاده باران بود
باشوق گل می داد و با دل همسفر می شد

در خواب گوشم با دعایش عاشقی می کرد
از شوق او جانم سراپا بال و پر می شد

با او نه تنها خانه می شد یک بهشت امن
با. او همیشه غصه هایم زود سر می شد

قد کمانش جلوه ای رنگین کمانی داشت
هر جا بلایی سخت می آمد سپر می شد

مانند شمعی سوخت بی منت به پای ما
ای کاش رسم زندگی جور دگر می شد


اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن