نیمکت خالی هر روز صبح موقع ...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عشق کنید
- نیمکت خالی هر روز صبح موقع ...
نیمکت خالی
هر روز صبح موقع پیاده روی مرد جاافتاده ای را توی پارک می دیدیم که جای ثابتی روی یکی از نیمکت ها می نشست و وقتی از کنارش رد می شدیم، دستش را برایمان تکان می داد و می گفت: «جوان ها خسته نباشید.» ما هم برایش دست تکان می دادیم، مرد می خندید و می گفت: «عشق کنید... عشق» و ما رد می شدیم و می رفتیم.
مرد همیشه قبل از ما می آمد و وقتی می رفتیم هنوز همان جا نشسته بود. دیروز صبح مرد سر جای همیشگی اش نبود و جوانی جای او نشسته بود. تعجب کردم پیش جوان رفتم و پرسیدم: «اون آقایی که هر روز صبح اینجا می شینن کجان؟» جوان گفت: «نمی دونم.» پرسیدم: «شما می شناختیدشون؟» جوان گفت: «نه.» بعد پرسید: «کس خاصی بود؟» گفتم: «نه.» از نگهبان پارک سراغ مرد را گرفتم. نگهبان گفت: «اینجا روزی هزار نفر میان می شینن و میرن، من که همه شون رو نمی شناسم... فامیلی شون چی بود؟» نمی دانستم. برادرم و فرخ و مرتضی هم نمی دانستند. کس دیگری هم نمی دانست.
هیچ کس او را نمی شناخت و ما مردی را که هر روز برایمان دست تکان می داد و می گفت: «عشق کنید» گم کردیم.