پرواز ای کاش این دم بودمی...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

پرواز

ای کاش این دم بودمی...
سبک‌بال، فارغ از همه بارِ غم‌ها
خوش خرام و سرمست و رها
در بیابان‌های روشن، در دل کوه‌ها
تا رسم در آنسوی دشتی بی‌کران
هم‌پهلو با باروهای سپید و استوار

اما من
دارم می‌کشم نرده‌ها را، تن به تن
از چوب‌های فرسوده، از خاطراتِ کهنه
تا بسازم اسطبلی ساکت
برای میهمانانِ آتشین‌مویم:
اسبانی به رنگِ شعله، دود، مه و طلا

و بعد، آنگاه که غروب، پرده‌های زردش را می‌افکند
من و دخترِ همسایه، هر دو
بی‌حرکت و محو، ایستاده‌ایم دو سویِ مزرعه
و می‌نگریم به رقصِ یال‌های بلند
که هر یک، چون گیسویِ اوست
—آن دخترِ کلاه‌حصیری‌—
وقتی باد از میان مزرعه می‌گذرد
و موهایش را چون پرچمِ رهایی بر می‌افرازد
و یال‌های اسبان نیز
در پاسخِ همان باد
چون موجی از ابریشمِ تارخوردۀ روشن
به آسمان می‌نویسند رازهایی که نمی‌فهمیم

چه شب‌زنده‌داریِ زیبایی!
اسبانی با چشمانِ درشت و نگران
که گویی هر یک ستاره‌ای ست رهاشده از آسمان
و من
در میانۀ این دو زیبایی
—زیباییِ وحشیِ اسبان، زیباییِ آرامِ دختر—
سرگشته‌ام،
چون آتش‌ای در باد
که نه می‌خواهد خاموش شود، نه بالا بگیرد

آنگاه، وقتی ماه از پشت کوه سر می‌کشد
و راه می‌افتد توی اسطبل
اسبان، آرام و سیراب از شب
بر بستری از کاه و خاطره می‌خوابند
و دخترِ همسایه
با نگاهی که هنوز در چشمانم گرم است
به خانۀ خویش بازمی‌گردد

و فردا
وقتی آفتاب، تیغِ نقرۀ صبح را می‌کشد
من دوباره خواهم ایستاد اینجا
در انتظارِ تکرارِ این نمایشِ بی‌کران
و خواهم دانست که رهایی
نه در اسطبل است، نه در مزرعه
بلکه در نگاهی ست که می‌فهمد
هر یالِ اسب
گیسویِ دختری ست در باد
و هر شیهۀ آتشین
آوازی ست برای پرواز.

بهااالدین داودپور
ZibaMatn.IR
عمرازنیمه رفته
ارسال شده توسط
ارسال متن