زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

روایت خاطره ای از دهخدا توسط فریدون مُشیری شاعر معاصر ایرانی

...دهخدا با صورت متورم و چشمان برآمده دو زانو نشسته بود. بیماری و خستگی 48 ساعت کار او را از پای در آورده بود. سنگینی 48 ساعت مطالعه و تحقیق و جست و جو شانه های ناتوان او را خرد می‌کرد. هزاران جلد کتاب که در مدت 40 سال با او سخن گفته و گفت و گو کرده بود ، اینک همه خاموش نشسته و استاد پیر را تماشا می‌کردند. در این هنگام دکتر محمد معین و سید جعفر شهیدی همکاران صمیمی و مهربان او به عیادتش آمدند. دهخدا در همان حال گفت : پوست بر استخوان ترنجیده.

لحظاتی چند به سکوت گذشت. استاد پیر هر چند لحظه یک بار به حالت اغما فرو می‌رفت و باز به حالت عادی بر می‌گشت. در یکی از این لحظات لبان دهخدا سکوت سنگین را شکست و گفت : «که مپرس» باز چند لحظه سکوت برقرار شد و دهخدا مجدداً گفت «که مپرس» در این موقع آقای دکتر محمد معین پرسید :

منظورتان شعر حافظ است ؟

دهخدا جواب داد : بله.

دکتر معین پرسید : مایل هستید برایتان بخوانم ؟

دهخدا گفت : بله.

آنگاه دکتر معین دیوان حافظ را برداشت و چنین خواند :

درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس

گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس

سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس

از آن لحظه به بعد دهخدا به حالت اغما فرو رفت و روز بعد جان سپرد. پس از درگذشت دهخدا، سازمانی که دهخدا برای تدوین و طبع لغتنامه در سال 1324، در منزل دایر کرده بود، در سال 1334، به مجلس شورای ملی منتقل و در سال 1336، به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران واگذار شد که هنوز هم به فعالیت خود ادامه می دهد.
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن
×