دیگر امیدی به دیدن ات نیست
شهر را قرنطینه کرده اند
آفتاب نورش را مضایقه کرده
و سردی خراشنده ای
پوستِ دل را می کاود!
بیماری بسیار مهلک است
آنان
نمی یارند چسباندن تصویر مرده گان
بر دیوار شهر
که مخمصه ی دوران
سخت در پیش است
از این سوی دنیا تا آن طرف
رقت ملال و مرگ
گریبان چاک کرده است
چه تو پوست ات سفید و چه زرد
برای همه
همه چیز سیاه است و سیاه!!
دیگرامیدی به دیدارمان نیست..
برای ما
که نه غاری داریم
تا بخزیم در آن
ونه خوابی چند ساله!.
دیگر،
امیدِ دیداری نیست..
ZibaMatn.IR