و "عشق"
رییس قبیله ی جنون است
که سر و شکل تو را
دورِ آن آتش و خنیاگرِ کور
ب ه تن روشنِ ماه آویخته...
چه شبیخون عجیبی ست
میان تو و من ،
پشت ژرفای نگاهت
ک ه ز شب لبریز است
من به تو معتقدم
و ب ه صلحی که سودای اسارت دارد...
و ب ه آن حلقه ی نور
که در آغوشِ تو سکنا دارد...
من ب ه تو معتقدم،
که ز دستان تو قلبم
ب ه تکامل تن داد...
ZibaMatn.IR