طعنه زد فیروزه ی چشمت به نیشابورشان
آیه ای خواندم برای دفع چشم شورشان
(آنکه بی باده کند جان مرا) بی خود کجاست
عشق من در شعر مولانا تویی منظورشان
ماده آهویم نرو صحرا پر از بیگانه است
صید آهو می کند بهرام های گورشان
شاه بیت هر غزل آمد گمان کردم تویی
آنقدر بد نقد کردم تا شدم منفورشان
آمدی افسار شعر از دست من در رفت و بعد
طعنه ها خواهم شنید از ذوق های کورشان
ما زچشم مست تو مستیم و این دیوانه ها
لاف مستی می زنند ازباده ی انگورشان
ای چراغی که به صاحب خانه ات باشی روا
کی روا باشد روی در مسجد بی نورشان
من خدا را در ته چشم تو می بینم ، ولی
کافرم خوانند امان از وصله ی ناجورشان
ZibaMatn.IR