زمان خدمت سربازی سوار تاکسی بودم در
شهر کرمان، داشتم با مادرم صحبت می کردم،
صحبتم که تموم شد و خداحافظی کردم یهو راننده
سرم داد کشید و گفت چرا با بابات صحبت نکردی؟
گفتم حالش و پرسیدم، گفت بیخود،
شروع کرد به گریه کردن و گفت پسر منم سربازه
هر وقت زنگ می زنه با مادرش صحبت می کنه
فقط حال منو می پرسه، من دلتنگشم
گفت هر وقت زنگ می زنی به مادرت با پدرت هم
صحبت کن، شاید اون خجالت بکشه بهت بگه دلتنگتم
ولی ته دلش غوغاس
ZibaMatn.IR