رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح_دادم_دست_روی_دست_بگذارم
بیزارم_از_وقتی_که_آزادم_کند،_ای_وای!
_روزی_که_خوشحالش_نخواهد_کرد_آزارم_
این_پا_و_آن_پا_کرد_گفتم_دوستم_دارد
اما_نگو_سر_در_نمی_آورده_از_کارم!
از_یال_و_کوپالم_خجالت_می_کشم_اما
بازیچه_ی_آهو_شدن_را_دوست_می_دارم
با_خود_نشستم_مو_به_مو_یادآوری_کردم
از_خواب_های_روز_در_شب_های_بیدارم
من_چای_می_خوردم_به_نوبت_شعر_می_خواندند
تا_صبح،_تصویر_من_و_سعدی_به_دیوارم
ZibaMatn.IR