100 متن کوتاه شعر و متن فیروزه سمیعی ۱۴۰۳ جدید 2025
متن های کوتاه درباره شعر و متن فیروزه سمیعی
100 متن کوتاه شعر و متن فیروزه سمیعی ۱۴۰۳ جدید 2025
کپشن شعر و متن فیروزه سمیعی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
به چشمانت قسم دنیا منی تو/
به جانم بسته ای، رویا منی تو/
تو باشی زندگی رنگینترینه/
تمام لحظه های زیبا منی تو...
...
...فیروزه سمیعی
عشق
نامی نیست
حس آتشی ست که زبانه می کشددر سینه ام
و می سوزاند
هر فکری
جز تو را
فیروزه سمیعی
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...
....
....فیروزه سمیعی
خنده ات
همان است که از یادم برده بود☘️
چه اندازه خوشبختی ساده است🍃
...فیروزه سمیعی
به آغوشت که می رسم ☘️
تمام جهان کوچک می شود🍃
....فیروزه سمیعی
امروز
قهوه ام تو بودی
کافه و شمع و کتاب
پاییز و برگ های ریخته
قهوه امروزم
لمس دست های تو بود
سیرم از روزهای بی پایان
ولی هنوز
به بوی تو محتاجم...
«فیروزه سمیعی»
گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی
از دست های تو
امواجی می ریزد
که اندوه را
تا دوردست ها می برد...
....
فیروزه سمیعی
بستم دل خود به چشم مستت جانا
جز عشق تو در دلم نروید زیبا
هر جا بروم ، به یاد تو خسته دلم
بی تو دل من نمی تپد تا فردا
....فیروزه سمیعی
سکوت
قطاریست که با چشمان باز می گذرد
و ایستگاه ها
مسیرهایی که هیچ وقت به مقصد نمی رسند
اما در این میان
قلب من
همچنان صدایت را می شنود...
...فیروزه سمیعی
زندگی ام قصیده ای ناتمام/
در گره ی زمان و وهم و خیال/
بادی وزید و برگ هایم ریخت/
ماندم به سکوتِ فصل ها بی سوال/
...فیروزه سمیعی
تیر باران نگاتم و می سوزم در آذرِ ماه آغوشت
من سربدارِ لبانِ تبدارم، مهربانویِ آبانی
.....فیروزه سمیعی
یک پنجره می خواهم
رو به باغ صبح
پر از عطر نارنج
سبز
سبز🍃☘️🍊
....فیروزه سمیعی
رنج /
نه زخم است /
نه ناله /
بلکه صدای شکستن لیوانی ست /
که هر روز از دستم/
می افتد/
اما تکه هایش هیچ وقت/
به زمین نمی رسند/
....
...فیروزه سمیعی
https://t.me/Pangarah
دل از عشقت به شوق اومد دوباره/
تمام هستیم با تو بهاره/
تو مثل نور خورشیدی و تابان/
که رنگ عشق پاشی بر دل و جان/...
....
...
فیروزه سمیعی
آسمان با این همه ابر
ابر با این همه اشک
و چشمه ها…
با این همه زلالی
مجال نمی دهند
این همه انعکاس
تا ببینیم که
خورشید چگونه می سوزد....
...فیروزه سمیعی
شب
صدف ها
گوشه ی خوابِ دریا...
.....
....فیروزه سمیعی
آغاز نگاه تو بود
در شکست سایه ها
و بارانی که
از دست هایت عبور می کرد
من از شاید آمدم
تو از هرگز
با بوسه ای لبریز از موسیقی
که رویایم را می نوشت...
.......
.....
فیروزه سمیعی
در چرخش افلاک چه کس را خبر است؟ /
کاین باده به کام کی و کَس می خوردیم؟ /
بر دهر مخور حسرت و افسوس که هیچ /
جز عشق و شراب گوهری بر ننِشست/
...
....
فیروزه سمیعی
فراوانی اش/
در لب های خاموش توست/
لب هایی که/
به زمزمه ای خاموش/
در گوشِ سکوت/
از تپشِ راز/
مژده ی یک بوسه را می دهند...
.....
فیروزه سمیعی
لبخند تو سرخوشیِ آغازین است/
در خواهشِ چشمانت هزاران چین است/
قسمت شد اگر عشق به لبخند شما/
رازِ دلِ من باز هم شیرین است...
....
.....فیروزه سمیعی
در دل شبانگاه چه رازها نهفته ست/
هر ستاره در شب قصه ای گفته ست/
عشق باده ای از لاله ی سرخِ دشت/
در سینه ی ما هر دم دلی شاد شکفته ست...
.....
....فیروزه سمیعی
هر صبح
قهوه ای برای نبودنت می ریزم
و با خاطره ات
تلخی اش را می چشم ....
...
...فیروزه سمیعی
🍃☘️در جام شراب رازها ریخته اند
عشق و غم و شوق بی صدا ریخته اند
چون باده به دست می رسد شعر به لب
در جانِ من آتشت چرا ریخته اند؟...🍃☘️
.....
🍂فیروزه سمیعی
🍃☘️عشق آمد و شعر را به طوفان برد
جامی ز شراب و دل به دوران برد
در گوشه ی خلوتِ شبانه ی دل
این باده مرا به آسمان ها برد🍃☘️
...
...✨فیروزه سمیعی
🍃☘️پاییز و شراب و عشق همراز شدند
در لحظه ی دیدار تو آغاز شدند🍃☘️
...
...فیروزه سمیعی🍂✨
حالا دیگر تو نیستی
اما من
با خیال حضورت
جرعه جرعه می نوشم
از تلخی و شیرینی
این عشق که نمی میرد
حالا دیگر تو نیستی
اما من
با خیال حضورت
جرعه جرعه می نوشم
از تلخی و شیرینی
این عشق که نمی میرد...
...
...فیروزه سمیعی
☘️عشق
لحظه ای کوتاه
که تلخ و شیرین می شود
در لبانت
و
حرف هایت
آسان ترین دروغ
در چشم های پر از راز...
...🍂
...فیروزه سمیعی
خودم را کنار می گذارم
نزدیک تمام شدن
تا هردو بزنیم
زیر یک چیزی
من... گریه
...
و تو،من...
....
....فیروزه سمیعی
آمدنت
قصه ی هواپیمای ربوده شده بود
در آسمان ابری خاطره ها
هرگز به مقصد نمی رسید
حتی با اسکورت چشم به راهی ام...
....
...فیروزه سمیعی
در بیکران آسمان چشم های تو/
دریای بی پایانی از سکوت می رقصد؛
و من ...
ای هوانورد دل آرام/
در پیچ و تاب این افق بی نهایت
گم می شوم؛
در میان ابرهای تو...
....
....فیروزه سمیعی
لبخند تو
نقطه ای بود
که داستان را تغییر داد...
ویرگول طولانی سکوت هایمان را
به علامت تعجب بدل کرد
و نقطه های پایان را
از آخر جملات دزدید
تو همان...
آنِ منی ...
...
...فیروزه سمیعی
در دل شب، آهسته می گذرند دردها/
راز عشق در سکوت فریادهاست/
انسان ناتوان در جستجوی نور/
اما در دل شب، تنها با سایه هاست
...فیروزه سمیعی
ناتوان
آسمان را بر دوش می کشد
باد
رازهای زمین را در گوشش می خواند:
«عشق یک دروغ بزرگ است
و شاد بودن
فقط یک فکر ساده»
....
فیروزه سمیعی
در کوچه ای خیس از نم بارانی
تنهایم و خسته ، غرق در حیرانی
هر قطره ی باران ز غمت می گوید
دلتنگِ تو ای عشقِ شدم ، پنهانی
....
.....فیروزه سمیعی
چشمانت نور خورشید من اند.
حرفی بزن
گاهی بی تو چنان سردرگمم که آوای قدم هایم مرا می ترساند
تمام جهانم در یک واژه خلاصه می شود:
تو
هیچ وقت نمی فهمی که
در هر خداحافظی،چ
چه چیزی از تو
برای همیشه می میرد
دل سنگ
خالی از هر صدا
ترک خورد
آرام
....فیروزه سمیعی
دل را به هوای عشق تو دادم/
در هر نفسی به یادت ٱفتادم/
این جان که فدای تو شده یار/
تا مرز جنون بدان که دل شادم/
....فیروزه سمیعی
ای کاش
هر آینه ی روشنی
در دل خود سایه ای داشت
و هر سایه ای
نور را چنان درک می کرد
که نه بر درختی زخم بزند
نه بر پرنده ای سایه افکند...
....فیروزه سمیعی
هر شب
خیال تو را
کنار خود
می خوابانم
شاید که صبح بیدار شوم
و تو واقعیت باشی
فیروزه سمیعی
با تو
هر ثانیه
بی نهایت می شود
فیروزه سمیعی
نفس هایت
نبضِ بی قراریِ من
فیروزه سمیعی
هر قدمت
ردپایی از رؤیا
روی خاکِ این روزگار...
...
فیروزه سمیعی
در میان همه ی کلمات
تنها نام تو
معنای زندگی ست
هرچه بگویم
نمی گوید
آنچه
چشم هایم به تو می گویند.
وقتی نباشی
جهان
خالی تر از همیشه است
تو همان جایی
که آرامش
از آن جا می جوشد
به آغوشت
که می رسم
تمام جهان
کوچک می شود
اشتیاقی که در جانم شعله زد»
چون نسیمی به لب هایم بوسه زد/
دل ز حصار شب گریخت تا سپیده/
با خیال تو، هر ستاره را صدا زد....
....فیروزه سمیعی
در آغوشم بگیر
چنان که هوای نفس هایت
تنهایی ام را
در هم بشکند
و تمام جهان
به وسعتِ نگاهت
خلاصه شود...
....فیروزه سمیعی
مرا ببوس
آن گونه که هیچ اندوهی
در جانم نماند
و هر تپش قلبم
به شوق حضورت
جاری شود...
فیروزه سمیعی
روی ماهت دیدم و جانم به رفت
در نگاهت گم شدم، آخر چرا؟!...
....فیروزه سمیعی
فقط شب های بی ستاره اند
که به من یاد می دهند
چطور در روشنایی گم شوم...
...فیروزه سمیعی
دیگر نه من بود
نه او
در آینه ای غریب
خنده اش
بر لبانی دیگر
چشمانش
غریبه با سینه ی من
و من
به یادگار
در قابی خاک گرفته
.....فیروزه سمیعی
رنگِ چشم های تو را
در آسمان بافتم
پراکنده ی دریا
و من
در عجبم که نمی بینی...
.....فیروزه سمیعی
پاییز می رقصد
با برگ های افتاده
من در سکوت
طوفان بی صدا
در دل شب
یاد تو
خوشبختی ام بود
....فیروزه سمیعی
در غوغای طوفان
تو بودی
عشق و ایمان
مثل یک پرنده...
....
...فیروزه سمیعی
ای عشق
پاییز اگر می رود
غوغای لبخندت
در یلدای دلم
جاودانه است...
....
فیروزه سمیعی
خاطراتی دارم
که از من می ترسند
می دانند
دیگر آن آدمِ دیروز نیستم
در گوشه ای پنهان می شوند
که مبادا
با لمس شان
چون کاغذی نازک تیکه
پاره شان کنم...
....فیروزه سمیعی
🍂
آیا سایه ها
در چشمانِ بی پایانِ تو رقصیده اند؟
یا شاید آینه در نگاهت گم شده؟
که لبخندت در شبِ یلدا
طوفانی به رنگِ عشق می سازد...
....فیروزه سمیعی
پاییز در باد
یاد تو بر لبانم
غم را می برد
آیا تو را می بیند
خودِ بی زمان
یا در تعلیق رنگ ها گمگشته ای
که عشق و نفرت
تنها نقاشی های یک بوم اند
پس بگذار این کلمات بی معنا
در آغوش تخیل
بی صدا بال بزنند...
.....فیروزه سمیعی
در خطوط لبخندت
شعرها جان می گرفتند
و در نگاهت
حروف
از مرزهایشان عبور می کردند
تا داستانی بی پایان بسازند
داستانی که
در آغاز هر جمله
به تو ختم می شد...
فیروزه سمیعی
ماه است اسیرِ چنگِ دیوار هنوز
خورشید امید در قفس تار هنوز
فریادِ خموشِ زندگان در شبِ درد
اندوهِ زمین است و گرفتار هنوز
فیروزه سمیعی
در پرده ی راز، عشق پنهان شده است/
آوای دل از فریب لرزان شده است/
هر خاطره ای که در دلم می جوشد/
در آینه ی شکسته حیران شده است...
....فیروزه سمیعی
در موج خیال، دل چو دریا باشد/
هر لحظه به رنگ عشق پیدا باشد/
با بادِ صبا به سوی خورشید رود/
این زندگی ام, که پر ز فردا باشد/
....
...فیروزه سمیعی
در خلوت شب، ستاره پنهان دیدم/
از چشمه ی نور، عشق لرزان دیدم/
در آینه ی ماه نگاهت جاری ست/
در ظلمت دل ، مهر تو تابان دیدم ...
....فیروزه سمیعی
تنهایی
پرنده ای که بال هایش
در آسمان خیالی
پرواز می کرد
...فیروزه سمیعی
آزادی و بند، هر دو در جانِ من است/
زنجیر به دست و قفل در پایِ من است/
بر سنگِ سکوت، نقشِ پرواز زدم/
پرواز، ولی هنوز زندانِ من است/
....🍃
فیروزه سمیعی
درختی است
لبه ی پرتگاه
ریشه هایش در هوای خالی
دست می کشد به زخم های باد
فیروزه سمیعی
در بندِ زمان، اسیر و بی تاب شدم/
در خوابِ خود از قفس به پرواز شدم/
آزادی اگر چه دور، رؤیا شد و رفت/
در حسرتِ بال های خود خواب شدم/
...
....فیروزه سمیعی
در گردش ایام چه سود از غم ما؟ /
این لحظه که هست نیس فردای شما /
بر جام بلورینِ جهان نوش کنیم /
کز دست زمانه می رود روز و شبا/
....
....
فیروزه سمیعی
فیروزه سمیعی
دل در پی ات گم و تنها پر از شور/
دست در دستان زمان گره در گلو/
عشقِ تو بیدار است در هر لحظه ای/
شاید فردا من و تو دو نیمه رو به رو...
..فیروزه سمیعی