هر روز، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز
آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی . .
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است؟
باید همه ی عمر، خودت را بفریبی
چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی . .
آیینه ی تاریخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!
ZibaMatn.IR