زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

اگر میتوانستم، نیمی از عمرم را به تو هدیه میدادم تا در خیالم حتی، پرسه زن خانه ای نباشم که بی حضورت رنگ آرامشی به خود ندارد.تو آخرین امیدی به وقت ناامیدی که هیچگاه از دست نمیرود و فراموش نمیشود.
فکر میکنم آدمی هرچقدر بزرگتر میشود، به همان اندازه یا شاید بیشتر، نه... حتما بیشتر بهانه های آغوش مادرش را میگیرد.تا یادم نرفته باید از معجزه ی دستهایت بگویم،
دستهای مقدسی که شب های پاییزیه کودکی همیشه مضطرب و گریان را از زمستانی مهیب و مایوس بار به بهاری دلگرم و امیدوار تبدیل میکرد. با صدایی بلندتر از هرزمان دیگری مینویسم تا هرکه این حوالی عبور کرد بفهمد هیچ گره کوری همچون دستان تو برایم همراه و همدم زندگی نمیشود.
اگر میتوانستم نیمی از عمرم را به تو هدیه میدادم و کمی هم لبخند چاشنی لحظه هایش، تا روزهای زندگی نکرده ات را بار دگر زندگی کنی.
آخر هیچکس نمیداند مادر... تو همان انار پاییزی همیشه خندان بودی که ترک برمیداشت اما بازهم استوار می ایستاد و بانشاط خود همچون آرامش دانه های یاقوت اناری شیرین، ترانه های عشق و ایمان سر میداد و در کنارمان آرام میگرفت و آغوش و ارامش را به ما هدیه میداد...
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن
×