قلبِ زبان نفهمِ من،
باتوام اِی تپنده یِ خانه خراب کُن،
دیگر با هر گُم گُم ات نامش را درونِ من تکرار نکن
و نبودنش را به رُخم نکش.
دیوانه جان،
"تنهایِ بی سنگِ صبور،"
انقدر خودِ زخمی ات را
به در و دیوارِ سینه یِ از مُشتِ روزگار
کبود شده یِ منِ خسته نَکوبان.
او دیگر باز نمی گردد.
ZibaMatn.IR