پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
دلبرکم با هر که میخواهی باش ولی دستانِ تنهای مرا فراموش نکن.به هر که میخواهی نگاه کن و گوش بسپار، ولی از یاد مبر که من جز تو و زنگِ صدایت هنوز هم نمی بینم و نمی شنوم.عمیق و آزاد نفس بکش ولی به خاطر داشته باش من همانم که تنها تو را نفس می دانست.آسوده و خندان چشم هایت را ببند انچنان که نسیمی سرد و معطر را در کویری سوزان روی پوستت حس کنی، با آرامش به خواب برو.می گویند و می دانم که دست های تنهای مرا فراموش کرده ای،همه ی هستی را می بینی و می...
یعنی اولین نفری که تو پاییز رفت کی بود؟اونی که رفتن تو پاییز رو سر زبونا انداخت...اگه نمی رفت چی میشد؟یعنی پاییزم مثل بهار میشد؟اگه می موند کنار اونی که بعد رفتنش نگاهش به برگای زیرپاش دوخته شد،بازم خش خش برگای پاییز ترانه میشد؟بازم این هزار رنگِ هزارتو دیدنی بود اگه می موند؟من ک میگم اگه تو پاییز اومده بود عمراً نمی رفت...پاییز ادمو زمین گیر می کنه.نود تا غروب لعنتیش می دوزدت به زمین...ادمایی که تو پاییز اومدن مالِ رفتن نیستن...
و من شهریورم.همانی که سبز می آید و زرد می رود....
قلبِ زبان نفهمِ من،باتوام اِی تپنده یِ خانه خراب کُن،دیگر با هر گُم گُم ات نامش را درونِ من تکرار نکنو نبودنش را به رُخم نکش.دیوانه جان،"تنهایِ بی سنگِ صبور،"انقدر خودِ زخمی ات رابه در و دیوارِ سینه یِ از مُشتِ روزگارکبود شده یِ منِ خسته نَکوبان.او دیگر باز نمی گردد....
هر کجا هستی باش ،من از این گوشه یِ تاریک جهان ،از همین دور برایِ تو و زیباییِ مختصِ خودت می میرم ...!...
و سوگند به تقدسِ نامت،که فراموش کردنِ تو برایِ من؛مثلِ پاک شدنِ خورشید استاز حافظه یِ آسمان....
قبل از آمدنت پوچ بودم،مثل خانه ای بزرگ امّا خالی از هرچیز.آمدنت انقلابِ زندگیِ من شد و تمامِ عُمرم به قبل از تو و بعد از تو تقسیم،و فهمیدم که من به دنیا آمده ام تا فقط برایِ تو بمیرم، وگرنه که این دنیا بدونِ تو به مُردنش هم نمی ارزد، چه برسد به زندگی....