گلو کندو، لب عنبربو، کمان ابرو، طلا گیسو
کجا پیداکنم جادوگری که تا بندد زبانت را
میان این شلوغی ها دلم یک بوسه میخواهد
بیا غش کن ببوسم غنچه ی لعل لبانت را
شبی آرام میگیرم میان تنگ آغوشت
و با احساس میبوسم سحرگاهان زبانت را
از آن شادم که می آید غمت هرشب ببالینم
چه سازم گر که روزی گم کنم نام و نشانت را
صدایت میزنم هرشب، میان خواب و بیداری
گُمی در چشم کم سویَم، نمی بینم نشانت را
به هر جایی که رفتی شاد باشی ای گلِ خوشبو
الهی که نبیند دیدگانِ من خزانت را
ZibaMatn.IR