میدانم !
بعد از رفتنت خواب مرا هم ندیده ای
چه برسد به اینکه بیادم باشی
ولی من همان دیوانه ی سابقم
هنوز هم تا گل قاصدکی را میبینم به یاد تو فوتش میکنم و به باد میگویم او را به دست تو برساند
هر سال سبزه ی عید گره میزنم
قبل از هر فالی آمدنت را نیت میکنم
هنوز آن کادوی چند سال پیشت را دارم
هر سال که تولدم میشود ، کاغذ کادویش را عوض میکنم و از طرف تو بخودم تقدیمش میکنم !
روز عشق به همان کافه میروم
یاد گرفته ام چطور بی تو ، با تو باشم
خوب میگذرد !
فقط
امان از روزی که پاییز برسد ،باران بزند و تا خود غروب ادامه داشته باشد
نمیتوانم بگویم
نمیتوانی بفهمی !
هیچ واژه ای ، هیچ زبانی ، هیچ کسی نمیتواند حال آن روزم را بیان کند !
ZibaMatn.IR