شما را به جان هرکه میپرستید بی هوا ؛ هوای رفتن نکنید...
جان خواهد داد تنهامانده ی بی شما در بهت رفتنتان...
مثلا خوده من...
همان زن ابلهی که اگر فقط یک شب فقط چند ساعت قبل میدانستنم...
آخ که اگر میدانستم بجای پس زدن بوسه ی دم رفتنش ؛ ذخیره ی تمام بوسه های عمرم را سنجاق میکردم به قلبش...
از همان سنجاق هایی که مادربزرگ ها به قنداق عزیزکرده شان میزنند تا دور بماند از چشم بد...
سنجاق میکردم به قلبش تا کور بشود چشم هرچه عاشق فلان فلان شده اش...
واااای که اگر میدانستم بجای تعارف و نپوشیدن ژاکت نرمش؛ عطر آغوشش را برای نفس رساندن به تمام سرفه های بین سیگارهای پس از رفتنش به ریه هایم میبخشدم...
امان که اگر میدانستم...بجای بهانه ی سرما گرفتن و نرفتن لب دریا؛ پا به پایش تا لب به لب که سهل است تا اعمااااااق دریا پیش میرفتم!!!
اما حیف که بی هوا هوایی شد...
حیف که نشد بفهمد که خودکشی هم بی حضورش نه لذتی دارد و نه تماشایی!
ZibaMatn.IR