تولد هیچکس دست خودش نبوده!
من اما به گمانم در این یک مورد هم استثنا بودم.
تو یادت نمی آید ما را در عالم ارواح از یک روح ساختند و تو شدی همان نیمه ی گمشده ی من!
من خوشبختر از دیگران بودم ؛در این دنیا نه ؛در عالم " ذر " بود که پیدایت کردم.
آنجا بهشت طلایی من بود.چرا که هرگز از تو جدا نبودم.
اما جوانه زدی و جهنمم شد دوری ات.
فراق آغاز شده بود و نیز ، عشق هم...
به زندان زمین نمیرفتم تا به دنیا آمدی!
تجلی ات تسلیمم کرد ؛؛ به خواست خودم و با همه ی نخواستن هاشان " نطفه " شدم.
خرداد بود و من شکوفه ای پر از تب تند رسیدن به تویی که مردن نه ؛ زندگی میکردی بخاطرم!
خودم را به نیل سپردم تا در اولین "نوروزت " ماهی کوچک تنگ بلورت باشم.
به دنبال عطر به یادگار مانده ات در پرشکوفه ترین جای جهان چشم گشودم و تو اما بسان گل یخ در زیر خروارها برف در جایی خیلی دور خواب مانده بودی!
فراموشم کرده بودی!
من اما تمام عمر قاصدک ها را راهی کردم به هوای یافتنت.
و سرانجام تب تندم در شرجی شهریور به عرق نشست و غنچه ی بوسه ات روی گونه هایم گل داد...
و این آغاز جهانی بود که هرفصلش را برایم بهاری ساختی پر از گل...
هر ماهش را خردادی کردی برای لمس هرباره حضورت...
و هرروزش را اسفندی تا هرلحظه کنارت از نو متولد شوم!
راست میگویند تولد هیچکس به خواست خودش نبود؛ من هم استثنا نبودم ؛ به عشق تو بود که مرا آفریدند!
پس تولدم مبارکت .
ZibaMatn.IR