گاهی چشم ها راست نمی گوید
نِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.
دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.
بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک عادت تو ،آن چنان شتابان دور شدی و رفتی که من هنوز به دوردَستهایت مبهوتم.
سهم تو ازمن چه بود که بالبخند ژکوند بیایی و آتش بزنی خرمن دلی را که تکه پاره اش هم مرا به زندگی دلگرم نمی کند.
قانونهای نانوشته در هیچ کتابی نیست ولی وجود دارد و اجرا میشود، همانند تو.
از ابتدای ممنوعه ها دیوانه وار میدانستم که توالی خطوط مانع امتداد جریان آب است ولی باز سیب را با اشتیاق گاز زدم.
دلتنگیم همانند خانه ای است که پنجره ای به فرامشی نداردوتندیسی از یک مرد با تکه های شکسته شیشه دارد.
عاشقانه های دلم مبدل به احمقانه های در هم پیچیده درخت پیچکی شده که مرا در بند ابدیت محکوم کرده.
تو رفتی و من دیگر اشک نریختم قرص ها را خوردم و آرام به انتظارت در دنیایی که دیداری من وتوست به انتظار نشستم.🍁🍁🍁
ZibaMatn.IR