بی تفاوت توی چشمم زل زد و خندید و رفت
رنگ بیرنگی زحسرت بر دلم پاشید و رفت
آنشب اما سردی برخورد بیرحمانه اش
قبل رفتن نسخهُ مرگ مرا پیچید و رفت
شانه زد موهای خود را/عطر زد بر پیرهن
بهترین جامه هایش را به تن پوشید و رفت
آنقدر بی تاب رفتن بود/ قرآن را کشید
ازمیان دستم آن شب/خم شدوبوسیدورفت
گفتم؛ آیا بازگشتی دارد این رفتن؛عزیز؟
ازنگاهم پوزخندش را ولی دزدید و رفت
اشک سردی حلقه زد درچشمهایم/سنگدل
در نگاهم التماس آخرم را دید و رفت
ZibaMatn.IR