در خورشید بی تکراری که از چشم هایش طلوع می کرد، بهانه ای بود که مرا از شب رها می نگاشت و تا سرخی غروب خود می برد. میخواستم غم را ببینم ولی او درست در رو به روی من به زیبایی خود قدم میزد و
جلوتر می آمد؛ به سان آن نزدیک بودن هایی که واقعا نزدیک است.
اگر دریچه ای به نگاهمان راه می یافت و تمامی تپش هارا به نمایش عموم در می آورد، جهان می دید که تا آن لحظه از سال، ماهی به طلوع دیدگان او و شور قدم بسته ای که میانمان جای داشت، به خود ندیده است.
من از نبود تکرار در بیت ارتباطمان، شعر می نویسم که شاید جبران خلسه را با نوشتن میسر کنم.
سپیده آقاپور سپیدار
ZibaMatn.IR