یک بار دَرِ گوشم به من گفت: «عزیزترینم»
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند واقعی باشد و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود. ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، »ترینِ» آن باشی! این یعنی مرا کاملا آزادانه و شرافتمندانه دوست می داشت آن هم در کمالِ دارایی و غرورِ مردانه اش نه از روی ترس و تنهایی اش.
\عزیزترین\ خودش بودم تمام و کمال دوست می داشت آن هم خودم را به خاطر وجودِ خودم. تا به حال عزیزترین کسی بودی؟!
دلت برایش تنگ شود، برایش شعر بخوانی، شب ها به یادش بیدار بمانی و صبح ها به شوقِ ادامه ی دوست داشتنش بیدارشوی. داخل تاکسی، اتوبوس، خیابان، سر کلاس های فلسفه، تو هر جمعی که یادت بیاید لبخند رضایت بشینه روی لبهات. بهم بگو صاحبِ لبخندت آن باشد چه حسی دارد؟!
به قولِ شاملو جان: \کارِ دیگری نداریم من و خورشید برایِ دوست داشتنت، بیدار می مانیم هر صبح!\
ZibaMatn.IR