متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
درباره
پشتیبانی
اپلیکیشن
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
جستجو
×
متن
متن آهنگ
متن عطیه علیپور
زیبا متن : مرجع متن های زیبا
جملات عطیه علیپور
جمله عطیه علیپور
دارم با خودم تا ابد تنها ماندن را تمرین می کنم.
اینکه دیگر قرار نیست چشم به راه کسی باشم و دائم منتظر ونگران او.
بعد از هر آمدنی قطعاً رفتنی وجود دارد و هیچ چیز ماندنی نیست.
درسته تنهایی دوست داشتنی نیست اما خواستنی تر از دوستت دارم های مسموم است. مگر چقدر عمر می کنی؟! مگر تا کجامیتوانی به دلت بگویی: ببخشید که شکستی. ببخشید که باورم شد.
تازگی ها دلم که می گیرد شال و کلاه می کنم و دست تنهایی ام را می گیرم به خیابان می روم و تا مقصد آرامش ...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
یک بار دَرِ گوشم به من گفت: «عزیزترینم»
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند واقعی باشد و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود. ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، »ترینِ» آن باشی! این یعنی مرا کاملا آزادانه و شرافتمندانه دوست می داشت آن هم در کمالِ دارایی و غرورِ مردانه اش نه از روی ترس و تنهایی اش.
\عزیزترین\ خودش بودم تمام و کمال دوست می داشت آن هم خودم را به...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
×گاهی اوقات می خواهم ناپدید شوم×
گاهی اوقات با خود فکر می کنم بروم...
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد...
خودم باشم و تنها خودم، همه چیز را از نو شروع کنم.
بدون هیچ گذشته ای و به سمت آینده ای نه چندان دور.
اما با خود که می اندیشم، می بینم آدم ها هر کجایِ این کره ی خاکی
که بروند تغییری نمی کنند، همه جای دنیا یک رنگ است.
پس فقط باید خود را تغییر داد. زندگی خود را کرد.
بدون توجه به پیرامون اطرافت. آدم هایی که به راحتی قضاوتت می کنند. بدون...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
روزگار غریبی ست نازنین...
آدم ها یک روزی دورت می گردند و روز دیگر دورت می زنند، یک روز ازت دل می بَرند، روزی دیگر ازت دل می بُرند. یک. روز تنهاییت را پر می کنند و می شوند همه ی هستی ات. روز دیگر وقتی خوب وابسته ات کردند به جای این که درکت کنند، تَرکت می کنند.
روزگار غریبی ست نازنین...
کاش کودک بودیم تا بزرگترین خطای ما خط خطی کردن روی دیوار بود نه دل آدم ها.
روزگار غریبی ست نازنین...
در آن دوست داشتن، دوست داشته شدن گوئی گناه است آنه هم...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
یه روز یه جایی یکی این جمله رو بهم گفت:\ که رویِ پایِ خودت وایستا\
اولش خندیدم وبهش گفتم: خیلی بدجنسی!
از اون روز خیلی می گذره، ولی حالا که فکر می کنم خیلی ذاتش هم بد نبود اتفاقا بهم بهترین جمله رو یادآوری کرد.
آره دختر رویِ پایِ خودت وایستا، محتاج کسی نباش.
نگاهت جز خدا به دستِ کسی نباشه.
آدما مثل برگی که رویِ آب رودخونه میوفته و در جریانه، رهگذری بیش نیستن. وابسته نشو، دل نبند، خوشت نیاد.
رویِ پایِ خودت وایستا، تا بازیچه امثال کسایی...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
چرا اینگونه نگاهم میکنید؟
آری من خود بهتر از همه ی شما میدانم که اشتباه بود..
لازم به پوزخند زدن به سرتاپایِ خسته و خمیده ی من نیست.
می دانم که دوست داشتنش اشتباه بود ولی من دوستش داشتم..
من خودخواسته و دانسته اشتباه کردم ..
می دانستم ولی نتوانستم پیش نگاهایش، شوخی هایش، خنده های دلنشینش بی تفاوت باشم...
نتوانستم، دستهایش را بگیرم و روحم را در کالبدم نگه دارم...
نشد که اشک هایم را ببیند و آغوشش را دریغ کند از من...
اصلا می دانید نتوانست...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
درست مثل رانندگی می مونه، هیچ کسی توی لاین خودش حرکت نمی کنه و تازه سبقت هم می گیره، گاهی هم نمی دونه که مسیرش کجاست. آدم ها هم وارد زندگی تو می شن اونم بطور کاملا ناخواسته و ناگهانی. با تمام احساسات و عواطفت بازی میکنن و تازه می فهمن که طرفِ شون رو اشتباهی انتخاب کردن.
\تنها چیزی که بطور تخصصی بهش تسلط دارم انتخاب آدمای اشتباه برای دوس داشتنه...\
این احمقانه ترین و قدرت مندترین استعداد خیلی از ما آدماست. اصلا انگار همه ما یه دکمه داریم تو قلب...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
امروز یک نفر برایم اشتباهی مَسیجی فرستاد
کجایی؟
با چشمانی از حدقه زده بیرون، دلم هُری فرو ریخت ...
مدت ها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم
چه فرقی می کند کجای دنیا تنها نشسته باشی
مهم این است که یک نفر هست که کجا بودن
تو برایش مهم است ...
شاید آن یک نفر رویش نشود بگوید تمام آن دوستت دارم ها را، دلم برایت تنگ شده و به جانم نق می زند، وهمه این حرفا را خلاصه کند در «کجایی»
داشتم به همین چیزها فکر می کردم که دوباره برایم فرستاد ببخشید اش...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
رویاهایم را دوست دارم آن طور که خودم بخواهم رَقَم می زنم. خبری از دشمنی و خیانت نیست. رویاهایم را دوست دارم چون تنها جایی ست که همه چیز در آن روبراه است. همه آدم ها در رویاهای من باهم مهربانند به یکدیگر عشق می ورزند و زندگی می کنند. در رویاهایم جهانی ست که شادی را به من برمی گرداند. باید میگذاشتی عاشقت بمانم، عشق چیزی نیست که هر دقیقه، هر روز اتفاق بیافتد. به قایق هایی که نجات مان می دادند به رویاهایم، به عشق.
زندگی عجیب اقیانوس دیوانه ای ست......
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
سالها بعد ...
شاید...
مردی با چشمانی زیباتَر و تُنِ صدایی گرم تر کنارم باشد.
وآغوشش غرق در آرامشم کند، مملو از حسِ امنیت و مردانگی.
شاید...
همان مرد \بانو\ صدایم کند و ازدست پُختم حسابی تعریف کند(همان قُرمه سبزیِ لَعنتی)
شاید...
آن مرد تعصبش شیرین تر باشد و قلبش صادقانه تر برایم بکوبد
شاید...
دختری داشته باشم،که شبیه پدرش باشد وفقط چشمهایش به من رفته باشد اما همان مرد اورا \چَشم دُرُشت بابا\صدایش کند و دَمِ گوشم بگوید چَشم هایش عجیب خ...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
مگر تا کجامیتوانی به دلت بگویی
ببخشید..! که باورم شد!
ببخشید که هزاران اشتباه را مرتکب شدم. بارها اعتماد کردم، دل بستم، شکستم و فرو ریختم، وَ باز هم گفتم ببخشید بار آخری بود. هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کردم و بعدها به این نتیجه رسیدم ذره ای برای عشقم ارزش قائل نبودند، افسوس نخوردم. چون زندگی چیزی جز عشق ورزیدن و بخشیدن نیست. اما جواب دلم را چه دَهم؟ او را چگونه آرامَش کنم، ترمیمش کنم!
باز هم چاره ای نیست جز بخشیدن حِماقت های مَن.
به...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
باید در زندگی مان یک نفر به نام\رفیق\ باشد.
از آن هایی که بتوانیم در کنارش خود خودمان باشیم. از آن هایی که وقتی می گویم حالم خوب نیست، فقط بگوید کی و کجا باشم؟ بریم پیاده روی!
از آن رفیق هایی که دردهایت را بدون هیچ ترس و قضاوتی برایش بگویی و باخیال آسوده در آغوشش غم هایت را زار زار گریه کنی.
رفیق یکی از بهترین داشته های هر فرد است. رفاقت ریشه دارد. به روز و ماه و سال نیست، گاهی در یک آن، یک لحظه ریشه می دواند، می رود تا مغز استخوانت، توی تمام ...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
گوش سپردم به آن صدایت
آن صدای دل فریب و گول زننده
عقل و هوش مرا برد
آن نگاه فریبنده......
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
بعد از آن روز دیگر نه صدایت را شنیدم و نه چهره ات را دیدم.
سال ها می گذرد از آن روز تا امروزی که دیگر چهره ات را به یاد نمی آورم. سخت بود ولی از هر چیزی که تو را به من وصل می کند فاصله گرفتم. نباید چیزی از خاطرات رابا خود نگه می داشتم چون در حق خودم و جوانی ام خیانتی بزرگ می کردم. گیتاری که باآن برایم می نواختی و از این دنیای شلوغ و پراسترس دور می شدم را امروز به یکی از شاگردانم هدیه دادم. چون دیگر به کار من نمی آمد ولی برای او شروعی دوباره شد. ...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
آیا انسان تغییر می کند؟
هیچ یک از ما آدم های پارسال نیستیم. آدم هایی که دوستشان داشتیم هم دیگر آن آدم هایی نیستند که روزی دوستشان داشته ایم. آدم ها آن قدر به سرعت عوض می شوند که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیاندازی که چند دقیقه از دوستی و دشمنی تان گذشته است. آن قدر زود که از سلام و شب بخیر گفتنشان می شود فهمید. از بوسه هایشان و نگاه هایی که دیگر آن آدمِ سالِ قبل نیستند. بین خودشان و خودت گودالی می کَنند و داخل آن را از دلیل های پوچ و بی اساس...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
لطفاً جواب این سؤال را به من بدهید!
آیا انسان سرنوشت خودش را می تواند عوض کند؟
آدمیزاد سرنوشت را مقصر هرچیزی می داند درحالی که سرنوشت هرکس برگرفته از منش و شخصیت و احساسات اوست. چیزی ، غیرقابل تغییر است. سرنوشت چیزی نیست جز واژه ای باشکوه، برای بیان آنچه که از تغییر آن عاجزیم و یا شاید در برابرش مقاومت می کنیم.
من فکر می کنم که موقعیت هایی در زندگی هرفرد، پیش می آید که انسان باید سکان کشتی اش را به دست جریان سرنوشت بسپارد، باید آن را رها کن...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
میان اُبهت جنگل و صدای طبیعت سایه ای از یک مرد توجه ام را جلب کرد. نزدیک تر که شدم دیدم یک پیرمرد است، که روی زمین به جستجوی چیزی ست و هرازگاهی اطرافش را بانگاهی مُبهم و سردرگم نظاره می کند. احساس کردم که در جنگل گم شده و یا کسی اورا اینجا به قصد رها کرده است. به شدت کنجکاو بودم که بدانم به دنبال چیست؟! خواستم نزدیکش شوم تاباهم به پیدا کردن آن چیز بپردازیم. اما مکثی کردم و سر جایم ایستادم. پیرمرد اصلا مرا نمی دید و حواسش جای دیگری بود. زمزمه هایش...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
هر از گاهی زخم دلم را باز می کنم و دوباره درمانش می کنم
مرحمی می گذارم روی آن تا دوباره زخم جوش بخورد و بسته شود.
هرازگاهی این کار را انجام می دهم برای یادآوری خودم که چگونه باعث شدم این زخم بوجود بیاید. هرازگاهی فکر می کنم این زخم ها جای شان می ماند و خوب هم نمی شوند که هیچ، بلکه کهنه تر هم می شوند.
براستی آیا دوباره زخم جدیدی جای آن ها را می گیرد !؟
هرازگاهی بادیدن زخم هایم به یاد آدم های زندگی ام می افتم که چگونه آمدند، رها کردند و رفت...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
دلنوشته ای برای\ ع . ر\
بی خیالِ تمام دلواپسی هایم که چه ساده خرج کسانی کردم که بوی ترس از نبودنشان را دَرونم حِس نکردند. پس از هر بار تلاش بیهوده از کنارِ ترس هایم با لبخندی مصنوعی گذشتند و ندیده ام گرفتند. بی خیال ِشان که هیچ وقت به چشمهایشان نیامدم و در نظرشان همان ساده یِ زودباور بودم. دردهایی که شاید نمی توان گفت که درد بودند، ولی من درد خواندَمِشان. از دلتنگی کارد به استخوان هایم می رسید ولی نمی بُرید این فاصله ی علاقه را؛
وَمن بی خیال ...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
زیستن در این شهر دیوانه به من آموخت آدم راحت تر است زمانی که تنها باشد می تواند زندگی کند. با کسی بودن آن هم وقتی تورا نفهمد سخت می گذرد. گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آن چنان جای تو خالیست که صدایت در جای جای این خیابان ها می پیچد. این را فهمیدم که این شهر شلوغ کمی دیوانگی می خواست اما ما زیادی دیوانه بودیم. کمی عشق می خواست اما ما زیادی عاشق بودیم. این را خوب فهمیدم که ما هیچ سیاست زندگی کردن را در این شلوغی شهر نیاموختیم.
بیا برویم... شه...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
دلم می خواهد برقصم.
موقع رقصیدن به گذشته و آینده فکر نمی کنم، بلکه فقط به زمان حال می نگرم. وقتی که می رقصی، لزوماً به تماشاگر احتیاجی نداری تنها خودت هم باشی از این کار لذت می بری. در رقصیدن به دنبال هیچ چیزی نیستم فقط برای لذت بردن آن را انجام می دهم. رقص زمانی زیبا می شود که در آن هماهنگی وجود داشته باشد. زندگی نیز همین گونه است. یکی سلامتی را فدای کار می کند، یکی خانواده را فدای پول و شهرت می کند و دیگری جایی برای تفریح در زندگی خود باقی نمی...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی.
نه از حرف و حدیث دیگران می رَنجی و نه از قضاوت کردنِ شان وه نه دلخوش می کنی به حرف های عاشقانه ی اطرافیانت. نسبت به همه چیز سِر می شوی و برایت رنگ و بوی بی تفاوتی دارد. دنیای تنهایی ات می شود خاکستری رنگ، تبدیل می شوی به خنثی بودن. روزی که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی، دیگر آب دادن گلدان های لب حوض، صحبت کردن و آواز خواندن برای شان خوشحالت نمی کند از سر عاذت فقط انجامش می دهی. نسبت به این بی تفا...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
چرا مراقبش نبودی چرا تنهاش گذاشتی، چرا گذاشتی بمیره؟
+بابا یه عروس هلندی ِدیگه. بچه بوده زود می میره.
پس چرا این همه وقت که پیش من بوده نمرده ها؟!
+چه می دونم توأم انقد حساس شدی. منکه ورنداشتمش بکشمش که، یه روز از بیرون اومدم دیدم مرده.
چون مراقبش نبودی. ببین قفسشو دَرِش بسته اس، باز نباشه نیاد بیرون دِق می کنه. چقدر کثیفه. گشنش بوده لابد، جاشم که کثافت برداشته، واااای ظرف آبشم که خالیه! پس تو اینجا چی کاره بودی !؟
+(تنها سکوت می کنه)
...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
سرگذشت آدم ها.
در میان آدم هایی که با ماسک در خیابان ها ظاهر می شوند تشخیص دادن تو بسی سخت است. به راستی تو اگر من را پشت این نقاب های به اجبار ببینی می شناسی؟!
هنوز هم آن همه عشق و علاقه را که در چشمانم موج می زند را می توانی مثل گذشته ها تشخیص دهی و لَمسش کنی؟
من که همان آدم سابقم، امّا تورا نمی دانم دلبر!
این روزها که یک به یک به سرعت برهم زدن چشمی می گذرد جور دیگرم خیال و فکر تو از سَرَم نمی افتد. باورکنی یا نکنی من همان عاشقِ سابقم. ...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
این روزها دوست دارم قدری از دنیای مجازی فاصله بگیرم هر لحظه که وارد آن می شوی خبر فوت یک عزیزی را می شنوی. قدری تأسف می خوری که چقدر همه چیز پوچ و بی ارزش شده است. برخی لحظه ها هستند که آرزو می کنی ای کاش می توانستی زندگی را درآن لحظه متوقف کنی. خیلی تلخ است، درد دارد \امروز\ حرفی برای گفتن نداشته باشی و کاری جز تأسف خوردن و گفتن \خدا رحمتش کند\ از دستت برنیاید. با کسی جز خدا نمی توانی حرف دلت را بگویی اما، نمی دانم که او هم گوش می سپارد به تمام ...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
شاید رها شدن و تنها ماندن ترسناک ترین حس دنیا باشد.
اما بی تفاوتیِ آدم ها نسبت به هم و رفتن آن ها می تواند حسی سرشار از قدرت باشد. بعد از رفتن تو، بعد از رها شدنم، مات و مبهوت سر جایم ایستادم و حس کردم به انتهای دنیا رسیده ام. دیگر نمی توانستم قدمی بردارم و نفسی بکشم. انگار کسی گلویم را گرفته بود و راه رسیدنِ اکسیژن را برایم سَد کرده بود. حس کردم دیگر نمی توانم عاشق شوم نمی تواند چیزی یا کسی من را به وَجد بیاورد.
ولی رَفتنت آخرِ دنیایم نبود. ا...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
🍁امسال حال پائیزمان خوب نیست!
به جایِ برگ های زرد و نارنجی آدم های سرزمینم می ریزند. به جایِ بویِ نَم باران، بوی آتش راهِ طرقبه، بلال ذغالی و نوشیدن دوغ آبعلی، بوی اندوه و رنگ غم بوی الکل و راهروهای بیمارستان می آید. حال شهرم خوب نیست. شهری که روزی در آن مردمان اش بدون ترس ازکنار هم عبور می کردند. خاطرمان آسوده بود کنار هم جمع می شدیم و می خندیدیم و دست دَر دست هم قدم می زدیم. زادگاهِ من مشهد موطن امنیت و آرامی هاست. سراسر پُر بود از قصه های ت...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis
همیشه افراد ساکت را دوست داشته ام. هیچ گاه نمی فهمی که با سکوتشان در حالِ رقصیدن رویاهای خویش اند و یا سنگینی بارِ غمِ زندگی را به دوش می کشند. افراد ساکت همیشه ذهن های پر سروصدایی دارند و دائم با خود و افکارشان در مجادله اند. هنگامی که سکوت می کنند مثل یک دیوار سنگی ساکت و خاموش یک جا می نشینند. آدم های ساکت و کم حرف فقط با کسانی که خیلی دوستشان دارند حرف می زنند نه با همه. آن ها خیلی زود عاشق می شوند و خیلی سریع احساساتشان را بروز می دهند. خیلی...
متن عطیه علیپور
ارسال شده توسط
Atiyehnevis