ژکوندِ شیرین :)
یادم می آید...
هر دم خاطراتش را
هر دم خاطراتم را
حیران مانده ام :)
حسرتِ گلو گیر شده ام،
با بغض زمزمه می کند . ..
خوش آن روزی که جانم میرود:)
خوش آن برقِ همیشه روشنِ چشمانت :)
خوش آن زمستانِ سرد و مأیوس دست هایمان:)
خوش آن لحظه هایِ عریان شده از سخن :)
خوش آن سکوت ساکن شده:)
خوش آن تب و تاب بی مهبای قلبم دربَرِآغوشت:)
خوش آن کوبش نبض هایمان:)
خوش آن خنده های تلخ مان :)
خوش آن انگشتان بی مهبا در هم تنیدهٔ مان :)
خوش آن عطرِ چمن های باران خورده :)
خوش آن روزی که در هیاهویِ
مغلوب کنندهٔ آسمان، دست در دست هم
دچار آن حس خوش بودن
به وحدت یکی بودن شدیم :)
خوش آن شبانه خلوت هایی
که لحاف شب بی کسی یمان،
را کودکانه با هم سهیم می شدیم:)
خوش آن اسارتی که
که در بر رجعت خیال،
تعلقاتمان را پیشکشِ
انتظاری مبهم کردیم :)
خوش آن لحظه هایِ
عریان شده
در تراکم:)
خوش آن سیاهیِ بی پرده:)
خوش آن خیالِ بی خیالت:)
که چون شاخه های درختِ خشکیده
از طراوت ریشه در جانم زده :)
خوش این ناخوش احوالیِ سوخته مبهم:)
خوش ز من که
بیمارم
بی تابم
بی قرارم
و ز من که
دچارم
به درد
به رنج
به ضعف
و زمن که مشتاقم
به مشق
به جنگ
به انتظار
به انتخاب
به امتحان
وای حال.....
بغضم طغیان کرده است،
قلبم افروخته شده است
و ای حال
ماهیِ قرمزِ حوضِ دلم
پیش از آنکه جانت رود
پیش از آنکه خشکیِ طاقت فرسایِ حسرتِ
ماندگار گلو گیرت شود
پیش از آنکه روز هایت بی ثمر شود
پیش ازآنکه شب هایت گرانبار شود
به یاد آور :)
سرمستیِ آن لحظات را
به یادآور :)
امواجِ آبیِ چشمانش را :)
به یادآور :)
تبسم، از درِ زندگی اش را
به یاد آور :)
اشتیاق کور شده اش را
به یاد آور :)
پیش از آنکه به خواب روی
پیش از آنکه ستارگان راه گم کنند
پیش از آنکه ماه پنهان شود
پیش از آنکه طلوعِ خورشید
حیاتِ دوباره ببخشد
به یاد آور :))))))
هنگامی که می خندی
هنگامی که می گریی
هنگامی که لب فرو می بندی
ZibaMatn.IR