سلام همراهان عزیز که تا قبل از این هم با خواندن متون من،منت روی سر من گذاشته اید.
اول از همه تشکر می کنم بابت نگاه ارزشمندتان و دوم هم اینکه امروز می خواهم یکی از داستان های کوتاهم رو به صورت پارت به پارت داخل این سایت منتشر کنم که شما با سرچ شماره ی پارت می توانید پارت ها را پیدا کنید و با خواندن داستان بنده رو مفتخر سازید
در این پست مقدمه رو قرار میدهم.اتشالله که باب میل شما عزیزان باشه.
.
.
.
«بسم الله و بالله و توکت الی الله»
مقدمه:
«ما زنده ایم که زندگی کنیم و زندگی زنده است که زین در دست قضا دهد و آن گونه که او می گوید زندگی کند.سرنوشتی که خیلی وقت ها مسخر می شود و زین خودش را می دهد به دست خودمان،اما بسی موسم ها هم سرنوشت لامروت خودش زین زندگی را در دست می گیرد و می رود و می تازد،بدون آنکه فکر کند با این تاختن چه سر سواره اش می آید.این وقت ها دقیقا همان وقت هایی است که قصه های زندگی ها گره می خورد به غصه و غم بر می آورند و غمگین می کنند.قصه های پر غصه ای چون قصه ی قضا و قدر آهیل(اسم دختر گیلانی شخصیت اول داستان)؛از قلمی که در حاصلش ته مایه های حقیقت به چشم می خورد.حقیقتی به تلخی یک زندگی.زندگی آدمی از تیره ی آدم های بی گناهِ بالای دار رفته.داری از جنس نامردی.دار تَبصره های تیره.تبصره هایی که نابود می کنند و می میرانند.تبصره هایی حاصل وضع خود آدم ها برای خودشانند.تبصره ی طرد و تباهی.تبصره های تیره از تیره ی تیره ترین تبصره ها.
ZibaMatn.IR