می دانم که هرازگاهی در خلوت، به خاطراتت سرک میکشی و با خود مرور میکنی، می دانم که به یاد می آوری تمام روزهایی که کنار من سپری کردی، به یاد می آوری هر آنچه را که با من تجربه کردی و برای لحظه ای غرق میشوی در من و خاطراتم،، هر چند که کوتاه ، اما تبسمی بر لبانت جاری میشود و زیر لب با خود میگویی ، یادش بخیر ...
اما اما من من چه کنم؟؟
هر باری که سراغ سر فصل هر خاطره میروم تا شاید،کمی هوایم بوی تورا بگیرد، پرسشی بی جواب گریبان ذهنم را میگیرد... که آیا احساسش راست بود یا دروغ؟؟؟
میبینی، تو از مرور خاطرات من تبسم نصیبت میشود و یادش را بخیر یاد میکنی،، ولی من حتی میترسم سراغ خاطرات با تو بودن بروم....
ZibaMatn.IR