بوی خوش، سراسرِ کوچه باغ را گرفت
مِهِ معطّر و ساکن
بر فرازِ گندم زار
گویی زمین، در هوای بهار آرمیده بود
شفق به زیرِ ابرها
سرخ فام و آتشین
به درّه های تنگ
آنجا که گُل ها شکفته اند
رَه کشیده بود
در بیشه ها، عشق جاری بود و
نغمه های بلبلان طنین انداز
من در میان سپیدارها و افراها
ایستاده، دل سپرده بودم
به آن خدایِ بهار ...
ZibaMatn.IR