روزگاری غریبه بودم
تا اینکه از افق چشمانت طلوع کردی و بهارلبانم را شکوفه باران نمودی وآرام آرام درقلب ترک خورده ام ، نشستی، ومن جان گرفتم ،از دم عیسویت ،وچنان بال پرواز گشودم که جز تو بالی به گردم نمی رسد....
به راستی تو کیستی ،که نفست بهار را معطر وپاییز را محفل هزار رنگ چشمانم می کند.....
حجت اله حبیبی
ZibaMatn.IR