زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

با درد از خواب برخواستم..
درد معده تمام تنم را درگیر کرده بود..
سرگیجه هم اضافه شده بود..
حالم اصلا خوب نبود..
ناگهان بوی خوشی ب مشامم رسید.
بویی آشنا..
بوی خوب شامپوی بچه..
چشمانم را بستم..
نیاز ب آرامش داشتم..
نیاز ب آرام شدن..
وقتی چشم گشودم جای دیگری بودم..
باغی پر از دار و درخت
پر از گل و گلبرگ
پر از سبزی و نشاط
از زیبایی ب هرجا نگاه می انداختم،
لبخند زدم..
چشمانم را بستم..
از لذت زیبایی طبیعت..
چشمانم را گشودم..
جایی دیگر..
کوهستانی سرد..
کوه های پر برف
تابش آفتاب
تبلور تک تک دانه های برف
درخشش الماس گونه بلورهای برف
آفتاب تیز شد و ب چشمانم تابید
چشمانم را بستم
آفتاب کمتر شد،
صدایی می آمد...
صدای موج..
چشمانم را گشودم
لایه های آب همچو گیسوان آبی رنگی ک در باد میرقصند بالا و پایین میشدند..
صدایی همچو برخورد الماس های گوشواره ها را ب گوش میرساند..
قدم برداشتم ب سمت ساحل
آرام و با تمأنینه..
خنکای آب ب ساق پایم خورد..
گویی پس از کار در معدن کسی پاهای خسته ام را شستشو میدهد..
دردکاه بود....
چشمانم را بستم..
وقتی چشمانم را گشودم...
من بودم و..
درد و..
خستگی..
باز هم خواب..
خواب خوب حال را خوب میکند.. ن؟

داستان های خواب زده

نویسنده: vafa \وفا\
ZibaMatn.IR

____vafa____ ارسال شده توسط
____vafa____


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن