من کشورِ بی تو، خانه ی ارواحم، متروکه ای بدونِ در و بی پیکر
مانند سرنوشتِ بیابانها، خشکیده تا نهایت خود یکسر
من جام جم بی تو... بتکده هایم را درهم شکسته با تبرش دستی
ویرانه، خسته، ریخته، پاشیده، این است حال بتکده بی آذر
عرب گوشت های مرا خورده، مغول استخوان جناق ام را
جز لاشه ی علیل، چیزی نمانده از بدنم دیگر
حالا که در خاک جهل گشته ستونهایم، فرقی نمیکند چه بخوانندم
یک دشت، خاک روبه ا بینِش خلخالی یا شهرِ باستانی، از این منظر
طی کرده ام بدون تو همواره، هر روزِ جنگهای وطنم را
تا اینکه در نبرد من و تاریخ، افتاد از کلاهِ نبردم، سر
ZibaMatn.IR