شبی از آسمان ها یک ستاره ناگهان افتاد
همان شب یک نفر از چشم تو نامهربان افتاد
آن شب برایت شعرهای تازه دم کردم
آن شب نبودی شعرهایم از دهان افتاد
دنبال تو در شهر ، هر گوشه پی ات گشتم
آنقدر گشتم اسم تو بر هر زبان افتاد
جنون آن شب تو وصله ی حالِ خرابم شد
آتشفشانی در کوهِ کتاب ، به جان افتاد
تمام باور شهر تو واژگون شد
درون چشم نمناکم ، شیخی عرق خورد خندان افتاد
حلاج پای چوبه های دار مست می رقصید
مولوی با کتاب رقص اش رقص کنان به میان افتاد
ZibaMatn.IR