بگذار آدم ها هر کارى که می خواهند بکنند ،
چشممان بزنند ،
چوب لاى چرخمان بگذارند ،
پشت سرمان حرف در بیاورند ...
این آدمها
کوچک و حقیرند و چشم دیدن ما را ندارند ...
انگشتانت را
در دستانم محکم گره بزن ...
آخرش
من و تو براى هم مى مانیم ...
تا ابد تو دنیاى منى و من مجنون تو ...
آخرش
آسمان مى ماند و ماه ...
ابرهاى مزاحم روزى خواهند رفت ...
پس قرارمان ،
همان جاى همیشگى
همان کافه ى پر از راز
همان کنج شادى هایمان
تا ابد
ور دل هم ...
محمد مقیمی
ZibaMatn.IR