افسردع شدع بود،دیگع حتی تمایلی ب خوردن پاستیلایی ک ی روزی تنها خوراکی مورد علاقش بود نداشت،،حتی با دیدنش اشکش درمیومد چون اونو یاد عشق ازدست دادش مینداخت...ع رو تخت بلند شد و ظرف پاستیل رو ع میز برداشت محکم پرتش کرد رو زمین..پاهاش جون نداشتن همونجا افتاد رو زمین هق زد ،موهای پریشونش مدتی بود ک شونه نشده بودن،دیگع چشاش اون جذابیت خاص قبل رو نداشت،خیلی ضعیف شدع بود ،رنگ ب روش نموندع بود..از جاش ب سختی بلند شد و خودشو پرت کرد روتخت و گوشیشو برداشت تاریخ تولد عشقش پسورد گوشیش بود ،اشکش ریخت رو صفحه گوشیش و دستشو محکم کشید ب چشاش تا اشکاش نریزع. ..
پیاماشو چک کرد،خبری ع دلبرش نبود...قلبش تیر کشید ،گالریشو وا کرد و عکسشو اورد،زوم کرد رو چشای قهوه دلربای عشقش،،بوسه ای روش گذاشت؛باصدای ک ب زور درمیومد لب زد؛مگ من ماه قشنگت نبودم؟!بیا ببین چی ب روزع ماه قشنگت اومدع...دلت برام تنگ نمیشع یار باوفای من؟؟!بیا ببین هیچی ع اون دختری ک صدا خندع هاش گوش کر میکرد،شیطونیاش همع رو عاصی کردع بود نیس،،ماهت تبدیل شدع ب ی دختر خشن و عصبی و گوشه گیر و افسرده...کاش میدونستی تو نبودت چقد شکستم...
گوشیشو گذاشت رو بالشتش و کنارش دراز کشید خیره شد ب عکسش..اشکاش ب سرعت میبارید...
مدام اسمشو زیر لب زمزمه میکرد تااینکه سیاهی چشماش پشت پلکاش محو شدن ...!
جانِ من سر امد،نمیایی...؟!
ماه نوشت🌙
ZibaMatn.IR