می دانی هنگامی که چشم هایم، انبوه عشق زیبا را در تیله های مشکی رنگت جستجو کرد؛ قلبم به تکاپو افتاد و به عقلم فرمان آماده باش داد...
چه کس می دانست قلبم همدست چشمانم گشته و خود را عاشق و مرا در آتش عاشقانه ها می سوزاند؟
جانب انصاف را که رعایت کنیم، قلبم شانس وافری آورد که عقلم اکنون از کمترین سرزنشی نسبت به قلب دیوانه ام عاجز است...
چشمانم اولین قدم عشق را به نیابت از قلبم برداشت و حال نمی دانم شاکر اون باشم یا قلب افسار گسیخته ام؟!
بگذریم، قلم را شکفته به عشق نهادم که بار دیگر پژواک دوستت دارم هایم را در جهان جار بزنم ای زیباترین تکرار...!
ZibaMatn.IR