از بس که با من کردی تو جنگ ها
افتاد شانه های من از تیر تفنگ ها
ناراحتم از دست تو خوردم زخم ها
از تیغ زبان تو صد نیش و نیرنگ ها
یکباره رفتی و دیدن ساحل نیامدی
کشتند در غیاب تو خود را نهنگ ها
آغوش تو برای من سر آمد بغل ها
چشمان تو تعطیلی بازار عسل سنگ ها
حال که نیست از لب سیب ات نشانه ای
باید که گیرم از دل سنگ تو کنگ ها
ZibaMatn.IR