باز هم چشمان تو شعر مرا ریخت بهم
واژه واژه آمد و اشعار مرا ریخت بهم
آغوشت حبسم بکن حرفی از آزادی نزن
دوری ازآغوش تو آزادی ام را ریخت بهم
خنده و لبخند من بسته به لب های تو بود
خط سرخ دو لب ات خط نشان را ریخت بهم
بر دهانت لب گشودم حرف فقط حرف تو شد
اصول و منطق و حرفم همه را ریخت بهم
من چه گویم با تو که می دانم آخر می روی
رفتی و رفتن ات دنیای عشق را ریخت بهم
ZibaMatn.IR