روی دست ام نعش عشق مرده ای جا مانده است
گام های از نفس افتاده ای جا مانده مانده است
زیر پای یک زن گم گشته در گم شدگان
مرگ شیری در نبردی با شغال جا مانده است
از غرور سبز درختان در مصافِ بادها
دارهای تن به ذلت داده ای جا مانده است
از غرورِ خسته ای در زیرِ پای طعنه ها
قامتی خم، گردنِ آماده ای جا مانده است
قبله را از بس که چرخاندم خدا هم رفت
در مسیر عشق اش فقط سجاده ای جا مانده است
چشم می مالم و می بینیم در دستان من
سکه های از رواج افتاده ای جا مانده است
ZibaMatn.IR