زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

مث بید ب خودش میلرزید،چندباری تکونش دادم اما جز اینکه کلمات نامفهومی رو تکرار کنع و بلرزع حرکتی نکرد،عاروم صداش زدم...ضربه ای ب صورتش زدم و سعی کردم بیدارش کنم،،،وحشت زده چشاشو وا کرد ونشست...نفس نفس میزد،لیوان آب رو جلو لباش گرفتم و عاروم گفتم؛نترس چیزی نیس فقط خواب دیدی،یکم آب بخور...ترسیده ب چشام زل زد و همونطور ک دستمو ک دور لیوان پیچیده بود رو با دستش گرفت و کمی آب خورد و هق زد...لیوان رو روی پاتختی گذاشتم و نزدیکش شدم..سرشو گرفتم تو بغلم و عاروم درگوشش گفتم؛عاروم باش،برام بگو چی تورو انقد پریشونت کرده؟!همونطور میون گریه گفت؛تو جایی نمیری ،مگ نه؟؟
دستمو بردم تو موهاشو آروم موهاشو بوسیدم و گفتم؛مگ قرار بود جایی برم؟؟!
سرشو آورد بالا و با چشای نم دارش خیره شد توچشام وگفت؛ولی داشتی میرفتی...
دستمو رو گونش ب حالت نوازش حرکت دادم و گفتم؛یادت نره ک تو فقط خواب دیدی..
نفس عمیقی کشید و خودشو بیشتر تو بغلم جمع کرد و گفتم؛ترست بیخودیه،،تو فقط خواب دیدی،،بش فک نکن...من کنارتم...
همین حرفم دلگرمی خوبی شد براش ک چشاشو آروم ببنده و تو بغلم خوابش ببره...:)



ماه نوشت🌙
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن