مث پسربچه های تخس و شیطون زل زدع بود ب تی وی و هرازگاهی صدای اعتراضش بلند میشد،،از صدای دادو بیدادش میشد فهمید ک تیم محبوبش نتونسته رضایتشو جلب کنه...
همیشه عادت داشت چاییش لیوانی باشه ،لیوان چاییش رو جلوش گذاشتم و خواستم از کنارش رد بشم ک مچ دستم قفل دست مردونش شد و منو محکم کشید تو بغلش،روی موهامو بوسیدو گفت؛ماهِ من چطوره؟
خواستم از بغلش خودمو بکشم بیرون ک دستای قوی و مردونش مانع شد و منو محکم تر چسبوند ب خودش و گفت؛یادت رفته ک جات فقط تو بغلمِ؟؟!
سعی کردم ک نشون ندم ک از بی توجهیش دلم گرفته
کمی سرجام جا ب جا شدم و گفتم:ولی من کلی کار دارم..
همونطور ک چشم ب تی وی دوختع بود گف؛چ کاری مهم تر از من؟هوم؟!
تو دلم پرویی نثارش کردم و موهامو ک رو صورتم بود اروم زدم پشت گوشم و باتشرگفتم؛همون کاری ک تو بخاطرش یکساعته زل زدی ب تی وی و حواست ب من نیس...
خندید و تی وی رو خاموشش کرد و منو نشوند رو پاهاش و دستاش ک دور کمرم قفل شدن از این همه نزدیکی لپام گل انداخته بودن،خیره شد ب چشمام گف؛کوچولوی خنگ خجالتیه من،چه کاری مهم تر برای من جز تو اخه..!
پشت چشمی براش نازک کردم و چشم دوختم ب یقه لباسش،چشماش معذبم میکردن..
سکوتمو ک دید چونمو با دستش اروم لمس کرد و کمی سرمو اورد بالا و چشام خیره دوتا تیله قهوه ای شد و اروم گف؛سکوتت چ معنی میده؟خنده ای کرد و ادامه داد:باز مث اون وقتا حسودشدی؟
انگار این حرفش تلنگر خوبی شد تا حرفمو بزنم،سرمو چسبوندم ب سینش و گفتم؛حسادتمو بذار پا دوست داشتن بیش از حدم،گاهی ک ب یچیزی زل میزنی و حواست ب من نیس حس حسادتمو تحریک میکنی..خواستم ادامه بدم ک دستشو گذاشت رو لبامو وادارم کرد سکوت کنم،دستش ک توموهام ب حرکت دراومدن چشام ناخوداگاه بسته شدن،کمی سرشو خم کرد و نزدیک گوشم گفت؛میدونی ک حتی حسادتاتو ب جون میخرم..بیخودی خودتو اذیت نکن تو ماهِ قشنگ منی:)
خواستم چیزی بگم ک بوسه ای روی چشمام گذاشت و نجواکرد؛دورِ چشمانِ تو گردم ک ز من غمگینی...:)
ماه نوشت🌙
ZibaMatn.IR