100 متن کوتاه تنهایی ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره تنهایی
100 متن کوتاه تنهایی ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن تنهایی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺁﻥﭼﻪ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ
ﻧﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ …!

دلگیرم از شبهایی که چشم هایم بی باران در عطش قطره ایی، تشنه در کویر تنهایی رویا را که با همه میخوابد بغل کرده و میگذارنم...

اگه دیابت داشته باشم
و تو هم قند باشی
حاظرم روزی سه وعده قند بخورم
و بخاطر مصرف زیاد تو بمیرم
اما کسی جات نباشه

یلدای مبارک...
نگرانم
نگران خودم ؛
مبادا در هجوم برف خاطراتت
جوجه گنجشک دلم یخ بزند
در این خیابانهای دلگیر...
در این زخم های پیاپی...
در این تکرار نبودن ها...
در این یخبندان تنهایی...

تو خودخواهی و من
خواهان چشمان تو تنهایم
مرا رنجی از این سخت تر
که می دانی چه تنهایم؟؟؟؟
حمید پناهی زاده

شب یا روز روشنایی یا تاریکی
فرقی نمی کند
رویا ها همیشه تصویر تو را به رخ می کشند

چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)

شورِ رویای این زنِ تنها/ کاش چونان شقایقی زیبا/
سرخ می ماند و با تبی گیرا/ می سرود از، دلی که مردادی ست/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

میدونے چرا آدم تنهاست؟
نہ ڪہ ڪسے رو نداشتہ باشہ،چون تو زندگے دردهایے هست ڪہ بہ هیچ ڪس هیچ ڪس هیچ ڪس نمیتونے بگے
*یواشکی های یک زن...*
S...♡
رها شده ام،میان این دنیاهای موازی
میان کالبد های توخالی به نام انسان
میان این،خون ها و جنگ های پی در پی
رها میان چرخش های برعکس ساعت

رویای من
اسبی بود
که هیچ وقت به میدان مسابقه نرفت
اسبی جوان و دونده
که به خیش بستند
تا تنهایی آدم ها را شخم بزنند
رویای من
جای خوبی به دنیا نیامده بود

در هر زندان دنیا
زندانیِ فراموش شده ای
و در هر گورستان جهان
عزیز به خاک سپرده ای داشتم
و تنها بودم
مثل ماه
که کوتاه تر از تنهایی من
دیواری نیافته بود

من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)

بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛
که پُر گردد دل از، حسّی نهانی!
زمانی که: دلم بسیار تنهاست،
مرا سرشارِ خود کن؛ می توانی!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس

جایی که بودن
و نبودنت هیچ فرقی ندارد!
نبودنت را انتخاب کن،
اینگونه به بودنت احترام گذاشته ای

دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد
چنین آشفته بازاری

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد
وسعت ویرانی ام را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانی ام را حس نکرد

بی خانمانم
در اشوب تنهایی
به آغوشم بکش
آغوش تو مرا صاحبخانه میکند ...
نرگس ذکریا

تو نمی دانی شب چه هراس انگیز است
در غیاب تو و آغوش تو تنها ماندن

ڪاش اصلا نیامده بودی...
ڪہ بخواهی بروے!
ومن تنها تر از قبل بشوم..!
خستہ تر از دیروزم..!
وگریان تر از هر شبم..!🙃
رهایی درآسمان نوشت!✍🏼✨
بدون اسمم کپی نشه‼️

می دونستی وقتی لبخند میزنی
زبونت می چسپه به دهنت
نمی دونستی؟! امتحان کن
چقدر قشنگ میخندی
همیشه لبخند بزن
حتی با همین بهونه های کوچیک

میشه نگام کنی ؟!
چقدر خوب نگاه می کنی ؛
میگم میشه هر لحظه که خواستم نگام کنی
آخه اینجوری که نگا می کنی
قشنگ میشه خوشبختی رو حس کرد ...

معمولا آدم های خاص تنهاترند؛ زیرا احساسشان با افرادی مثل خودشان هم خوان است و اگر آدم خاص به راحتی پیدا می شد که دیگر خاص نبود.
زهرا حکیمی بافقی (حرف های دل)

من،
تنهاتر از تو؛
تو،
تنهاتر از من؛
رسم غریبی است:
عشق و تنهایی؛
دوری و دوستی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۹۴.

آنکه میرود فقط میرود
و آنکه میماند درد می کشد
غصه میخورد
بغض می کند
اشک می ریزد
و تمام این ها
روحش را به آتش میکشد
و در انتظار بازگشت کسی که
هرگزباز نخواهد گشت
آرام آرام خاکستر میشود

تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است ...

تنهایی بهتر از بودن با کسانیست
که بودنشان دروغ محض است.
دلشان که هیچ....
حواسشان هم به تو نیست... و فقط زمانی با تو هستند که کسی را ندارند...!

بی خانمانم
در آشوب تنهایی
به آغوشم بکش
آغوش تو مرا صاحب خانه میکند ...
نرگس ذکریا

دلم میخواد یه صلیب بسازم
وسط مزرعه ی گندم،
به دست و پام میخ بزنم،
چشمام رو در بیارم.
تا دیگه نه افتاب رو ببینم،
نه دهن کجیه کلاغ ها رو

جمعه ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱ در غرب،
جمعه سیاه(بلک فرایدی) نام گرفت
خواستم بگم تو نباشی
همه جمعه ها واسه من سیاه هستند🖤

دل به دلبر دادم و ، دلدٖار ، دل را ندید
دل به دلبر دل سپرد ،دلدار ،پا از دل کشید
دل به دنبال دلش ، دل دل کنان ، دلخونِ دل
دل شکست و
تیره روزی شد نصیب دل ،دلا

حصاری از تو
تمام قلبم را فراگرفته!
مبادا بروی
که راه برای هجوم غمها باز شود؛
آنگاه از من،
قلبی میماند پر از
خرده شیشه های تنهایی... .

+می دانی دردناک ترین درد چیست؟
اینکه از شدت تنهایی، یک داستان از زندگی خودت بنویسی و آنجا برای خودت یک دوست خیالی خلق کنی و او بشود همدم درد هایت...

یک جایی در زندگی هست که دیگر آدم طاقتش تمام می شود و حرف دلش را می زند، ولی باز هم نامحسوس!
واقعا چه کسی از ته قلب من خبر دارد؟

امشب چہ دیدنی شدی
باور نکردنی شدی
دستامو محکمتربگیر
حالا ک رفتنی شدی
🖤.... (:

میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفرکرد
ولی خیلی سخته
تنهایی رو تنهایی تحمل کرد..

من یه آدمایی رو از زندگیم حذف کردم که یه روزی حتی ثانیه ای از هم بی خبر نبودیم...
منو از چی میترسونی؟! 😅👎🏻
رعناعرب پیج اینستاگرام: raana arb

وَ تَنهآیی تَقدیر آدماییِه کِه دَر قَلبِشون قَبرِستونی اَز حَرفهای نَگُفته دارَن:)🤍

اُوِردُوزِ مَغزی دَر اَثَرِ مَصرَفِ زیادِ فِڪر..!
- گاهۍ وَقتا تم ومِ وج ودټ گریہ میکن ں
جُز چشات . . .

به من حق ده، دلم بی تاب باشد؛
وَ درگیرِ تبی، بس ناب باشد؛
زِ هجرانِ گلِ ماهِ شب افروز،
تمامِ حسّ جان، بی خواب باشد!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)

شده ام با تو یکی جان و دو صورت
تو بگو که جان جانی که مرا کجا کشانی

تنهایی
قاتلِ سریالی ات بود در زندگی
غروب های جمعه
دستِ پُرتر
به خانه ات می آمد
و با تکّه های قلبت
جهنّم می پخت
«آرمان پرناک»

تنهایی
پرنده ای که بال هایش
در آسمان خیالی
پرواز می کرد
...فیروزه سمیعی

رفتی به سرِ زندگی خود؛ دلِ من هم،
باید برود بی تو زند سرد، نفس را.
ما دو فصل بودیم
تابستان و پاییز
برای دیدارمان
تنها ثانیه ای زمان نیاز بود!
افسوس تو آمده بودی که بروی
من می آمدم که بمانم
با برگریزان تنهایی یک پاییز...

گاهى آدم دلش کمى تعطیلى مى خواهد
بنشیند کنجى، جایى ...
برود به گذشته هاى دور دور
هاى هاى دنبال خودش بگردد ...

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

من قصه ی فراق تو را خاک کرده ام ، حاصل چه شد؟
جوانه زدی ، بیشتر شدی.. :)

نمیدانم چرا هر شب...
هوای چشم مــــن بی تــــو....
کمی بارانی و سرد است...
مشکل اینه دیگه هیچکس حوصله ى رابطه نداره فقط به هم نزدیک میشیم به امید آرامش اما همیشه یه طرف داستان تو گذشته گیر کرده

احترام ما غرور او شد
تو اگر میداستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهائی

چشم از قلب شڪایت ڪرد
گفت :
توعاشق میشوے
ومڹ اشڪ میریزم ...
قلب گفت:
تو نگاه میڪنے ومڹ دردمیڪشم !
