زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
3.0 امتیاز از 2 رای

دوست داشتم عاشق اون دختر مومشکی بشم،بدون اینکه بفهمه
بدون اینکه یک ذره حس کنه هرشب ساعت۸تنهایی میومد کافه ومیشست اون کنج وشروع میکردبه نوشتن موقعی که سرش پایین بود موهای مجعدش مثل درخت بیدمجنون آویزون میشد وکلی به دلبریش اضافه میکرد.
هرسری خودم میرفتم سفارشش رومیگرفتم،یه قهوه ترک سفارش همیشگیش بود.همیشه هم قهوه اش سردمیشد وبدون اینکه لب بزنه به قهوه بلند میشدومیرفت...
چشماش شده بود تموم دلخوشیم وهرشب به امید اینکه چشمای درشتش روببینم ،میرفتم بالا سرش وصداش میکردم تاسرش روبالا بگیره ومن هزار باربراش بمیرم وزنده بشم ،بعدفقط بگم که چی میل دارین واون هم بگه همون همیشگی
ازکتابهای روی میز متوجه شده بودم که عاشق اشعارشاملوهستش دوس داشتم برم بشینم کنارش وبگم:
پرپروازندارم...امادلی دارم وحسرت درناها...
میخواستم بدونه منم بلدم،بدون حسرت دوست داشتن وعاشق شدن رودارم ...اصلا ازکجامعلوم شایداسمش عفت باشد شاید مهسا شاید نرگس نمیدونم ...
یه شب تصمیم گرفتم اشعار شاملو روبنویسم وبچسبونم به دیوار روبه رویش تابیشترسرش روبالا بگیره تابیشترچشماش ذوق کنه تابیشتربتونم چشمهاش روببینم...هرشب میومدشعرهای روی دیوار روتغییرمیدادم...کارم شده بودکه تنهایی میومد کافه ومیشست اون کنج ومینوشت منم اصلا نمیدونستم دوست پسرداره یانامزد شایدهم متاهله.
فقط تنهاچیزی که میدونستم این بود که سخت عاشقش شده بودم یه شب ازهمین شبهای عاشقانه یواشکی شاملویی من تلفنش زنگ خورد وسراسیمه ازکافه بیرون زد بدون اینکه اصلا قهوه سردشده اش راحساب کند.
دفترچه هایش وکتابهایش روجاگذاشته بود روی میز بدون اینکه بخوام بخونمش درش روبستم وگذاشتمش کنارتافردا شب که میادبهش بدم.
چندشب گذشت ونیومد...ادامه در پیج اینستاگرام jfarzamani officail
ZibaMatn.IR

Jfarzamani_officail ارسال شده توسط
Jfarzamani_officail


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن