زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
4.0 امتیاز از 2 رای

ابرقدرت ترین چشم جهان را داشتی در سر
طمع کردی به نفت قرمز این قلب پهناور!

برای من که مردی پارسی هستم کمی زشت است
شروع سومین جنگ جهان با چشم یک دختر...

به روی پلک هایش لشکر سرباز مشکی پوش
که هر یک توی دستش یک سلاح سرد یک خنجر

درون پیرهن عطری که اشکم را درآورده ست
خودم هم مانده ام عطر است این یا گاز اشک آور؟

برای جنگ باید سمت دشمن رفت پس هرچه
به من نزدیکتر...نزدیکتر...نزدیکتر...بهتر!

و من تنها سلاحم طبع شعرم بود و او فهمید
وحالا اضطراب افتاده قطعاً بین آن لشکر...

غزل برداشتم شلیک کردم بیت پشت بیت
اَدِر چشمان نازت را الا یا ایها الدلبر...

\ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
پری رویی و مه پیکر،سمن بویی و سیمین بر\

سپاهش ریخت بر هم لشکرش آواره شد آمد
به سمت خاکریز شانه ام با چشم هایی تر

و دستم را گرفت و خیره شد بر چشم های من
و حالا پادشاهی میکنم من بر دو تا کشور...
ZibaMatn.IR

خوش بین ارسال شده توسط
خوش بین


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن