زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

در گوشه خیابان ایستاده بود
با همان لباس های رنگی رنگی و کمی چرکینش گویا امروز فعالیتش از همه روز ها بیشتر بود خسته به نظر میرسید همه عابران پیاده دوره اش کرده بودند و صدای قهقهه هایشان تا هفت محله پایین تر هم به گوش میرسید وسوسه شدم نزدیک رفتم و میان عابران خودم را جای دادم آنقدر در خنده غرق بودم که نفهمیدم کی عابران رفتند و من ماندم و او ،سرش را خم کرد بند کفش هایش را محکم کند که ناگهان نقابش افتاد در کمال ناباوری صورتش خیییس اشک و زیر چشمهایش کبود بود
اری!دلقک شهر ما غمگین ترین خنده هارا داشت...



اگه درد دلقک رو تو بدونی
تو به دلقک نمیخندی
ZibaMatn.IR

Setareh_khosravi ارسال شده توسط
Setareh_khosravi


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن