100 متن کوتاه وصال ۱۴۰۳ جدید 2025

این شهر
مرا با تو
نمى خواست عزیز...

هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

صبح و غزل و بوسه
و آغوش و نگاهت
روزی که چنین وصف شود،
روزِ وصال است...




️️️

لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ای
که پس از دوریِ بسیار به یاری برسد

تا جمال تو دیدم
گفتم که از لبان او غافل شو
ماه رمضان است کمی عاقل شو
می بوسم و از کسی ندارم ترسی
ای روزه اگر معترضی باطل شو

تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود ، گر نشود
حرفی نیست
اما
نفسم میگیرد..
در هوایی که نفس های تو نیست...️

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت...

مبهم بمان
ای معشوق بی قرار
در حس مبهم قرار با تو
حلاوتی است
که نیست حتی در وصال


مصطفی ملکی

گفتی که به وصلم برسی زود مخور غم
آری برسم گر ز غمت زنده بمانم

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت

کن نظری که تشٖنه ام ،
بهر وصال عشق تو

غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم

غرق عاشقی بودم
به یکباره غریق
دریای چشم هایت شدم
افسوس موج نگاهت
هرگز اجازه ی رسیدن
به ساحل وصالت را
به من نداد


مجید رفیع زاد

در انتظاری شیرین
شوق وصالت
همچون کبوتری از بام قلبم پر کشید
ای کاش انتظارمان
پایان خوشی داشت
تا به دور از هیاهوی فراق
لذت آغوش را
به دست هایمان هدیه می دادیم


مجید رفیع زاد

بی تو
بی زندگی
در دریای عادت شنا می کنم
در خیالِ وصالت، پرواز!
من آن ماهی
که می خواست پرنده باشد...
«آرمان پرناک»

بجز وصال تو؛هیچ از خدا نخواسته‌ایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو

️️️

هرچند امیدی
به وصال تو ندارم ........

یک لحظه رهایی
ز خیال تو ندارم.......

جان سپاری به وصالِ تو بِجا بود بِجا

️️️

ای آنکه در خیال تو
مارا خیال نیست
جانابه جز وصالِ تو
ما را قرار نیست

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غم توام ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!

هجرانش چنین است، وصالش چون است؟